جانانجانان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

بر آستان جانان

پرده غنچه می‌درد خنده دلگشای تو...............

      موهایت شاخه های پرشکوفه اند بر سرت... دستانت پنجه های خورشید را به تصویر می کشند...... صدایت تلالو مروارید در صدف و چشمانت..... معجزه ای عظیم در خلفت........... چه بنامم تو را؟ نه شکوفه نه خورشید نه مروارید نه معجزه. اتفاقی تکرار نشدنی.... نور چشم،خون توی رگم،جانانم از بس پرنسس های دیزنی را دیدی...دنبال هر فرصتی می گردی واسه خودت لباس پرنسی درست کنی تاج پرنسسی سرت بگذاری. مثل عکس بالا که کارتون وزنه آشپزخونه بابابزرگ اینهارو برداشتی،سرت گذاشتی و میگی این تاج پرنسسیه.. آخرین ابداعات تو و جوشش سلیقه شوما در اینه که یه شمد و یه کلاه بر...
11 اسفند 1393

ای صورتی قشنگ!!!!!

        وقتی خدا می خواست تو را بسازد، چه حال خوشی داشت، چه حوصــله ای ! این مـوهــا، این چشم هــا .... خودت می فهمــی؟ من همه اینها را دوست دارم. ...
11 اسفند 1393

کباب پزون!!!!!

          واحه این قلب منی ساز واسه آواز منی تو بهترین فرشته ای تاج روی سر منی نازنین،نازدونه،جانانم چندوقت پیش خونه بابابزرگ اینها هوس کردی خودت کباب درست کنی....گفتی دوست داری همونجوری که بابایی سلال(جلال) گوشت می کنه تو سیخ و می ذاره رو اتیش شوما هم کباب درست کنی... اما چون وسایل یا به قول فرنگی ها متریال مهیا نبود با خاله خوبت همفکری کردی و کمی سیب زمینی و سوسیس و فلفل دلمه دادیم بهت که خودت سیح کنیو بذاری روی آتیش.. مراحل  کباب درست کردن در عکسهای بالا مشخص است.. آخ آخ که وقتی کامل اشپزی یاد بگیری می شی کیمیاگری..چون هرچیزی ...
30 دی 1393

برف اومده دوباره!!!!!

            برف آمده شبانه رو پشت‌بام خانه برف آمده رو گل‌ها رو حوض و باغچه‌ی ما زمین سفید هوا سرد ببین که برف چها کرد رو جاده‌ها نشسته رو مسجد و گلدسته برف قاصد بهاره زمستان‌ها می‌باره سلام سلام سپیدی! دیشب ز راه رسیدی؟ مرواریدم،زمردم،جانانم نیمه شب بود که بابای و شوما متوجه شدید برف اومده و شوما گل گلی می خواستی همون موقع بری بیرون برف بازی؟؟!!! طبیعتا مامان مسگان (مژگان) اجازه نداد و شوما هم خیلی ناراحت شدی به صورتی که تا 15 دقیقه مامانتو تهدید می کردی...ای تر.و.ریست قشنگ و دوس...
30 دی 1393

عروس قلبم

            عروس قلبم چه اشاره ریزون یه نیگا به ما کرد وای چه غمزه ریزون سبد و سبد گل رو سرش بریزین خاک زیر پاشو نفروشین ارزون اومد برام عزیزی ، وای عجب عزیزی دور اون چشاش بگردم ، وای که چه نغمه ریزی اومد برام عزیزی ، وای عجب عزیزی عروس ، عروس قشنگم ، تویی که تو اون عزیزی وای عجب عزیزی   پینوشت: نه که فکر کنید دخترم دوست داره عروس بشه...نه!!!!!!!1 دخترم دوست داره پرنسس بشه(این قسمت مربوط می شود به پرنسس های دلربای دیزنی که هوش و حواس دخترکم را برده اند) دوست داره لباس پرنسسی مثل لباس پرنسسهای کارتونهایش داشته باشد..به همین ...
22 دی 1393

اولین تجربه سینما!!!!!

    صبح امید من تویی با واسه پروازم تویی اسم تو مونده رو لبام جام می ناب تویی     نازنینم،دلبرم،جانانم اوایل آبان ماه رفتیم سینما فیلم مدرسه موشها..شما،من و خاله...سینما قدس.... این اولین باری بود که رفته بودیم سینما اما شما تصویری از سینما داشتی تو ذهنت..اگه گفتی چرا؟   آآآآآآآرررررررههههههههههههه گیگیه...به خاطر مستر بین!!!! داستان یکی از اپیزودهای سریال مستر بین این هست که مستر بین با دوست خانمش می رن سینما و پاپ کورن میخورن و فیلم ترسناک می بینن....شما هم همین تصور را از سینما داشتی..و البته المانی که تو این تصویر خیلی بزرگ بود و شما روش ...
12 آبان 1393

آی عکاس باشی عکاس باشی عکسمو بردار!!!!

        یک لحظه مرا تو از خودت دور نکن با اخم خودت مرا تو رنجور نکن جانان نفسم به با تو بودن گیر است پس باش و چراغ عمر مرا کور نکن   نفسم،قشنگم،جانانم درد و بلات تو جونم...این عکسهارو خونه بابابزرگ گرفتیم.وقتی دیگه با همه چیز تو خونه بابابزرگ بازی کردی و حوصلت سر رفت...یاد دوربین می افتی....خود هم می دونی که بابابزرگ کجا می ذارتش(تو کمدش)..می ری دوربینو بر می داری....پایه اش را بابابزرگ واست درست می کنه و تو هم اینجوری با این فیگورهات عکس می اندازی...   اخه تو چقدر نازی...چقدر ناز داری..من چقدر نازتو بکشم...دورت بگردم.... مثل اینکه به...
12 آبان 1393

دیالوگهای به یاد ماندنی (7)

      چندماه پیش مامان مژگان و جانان خانم توی آشپزخونه هستند.مامان یه لیوان آب کرده و می خواد بده به دخترک..اما آب کلر داره... مامان مژگان :"جانان بیا تا سفیدی آب می ره....قر بدیم"   نیمه شب دیشب مامان مژگان برای دخترک آب آورده که ابش کلر داره.....دخترک در حالی که خوابش میاد و خسته است،بلند شده می گه "حالا باید قر بدم تا سفیدی آب بره؟؟!!!!!" پی نوشت: دخترکم فکر کرده منظور من درچند ماه پیش این بوده که قر بده تا(در نتیجه) سفیدی آب بره   ********** مامان مژگان و خاله مهتاب داشتن درباره با لباس بابا جلال حرف می زدیم.....   ...
25 مهر 1393

پارک آبی

    پی نوشت: شهریور 93 دخترکان را بردیم پارک آبی ناژوان به هر دو خیلی خوش گذشت...اینم دوتا عکس از جانانم که خیلی استخر را دوست داشت و ما هم جانان را خیلی دوست داریم..آقا اصلا عاشقشیم..آقا اصلا می میریم براش... ...
19 مهر 1393