پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو...............
موهایت شاخه های پرشکوفه اند بر سرت...
دستانت پنجه های خورشید را به تصویر می کشند......
صدایت تلالو مروارید در صدف و چشمانت.....
معجزه ای عظیم در خلفت...........
چه بنامم تو را؟
نه شکوفه نه خورشید نه مروارید نه معجزه.
اتفاقی تکرار نشدنی....
نور چشم،خون توی رگم،جانانم
از بس پرنسس های دیزنی را دیدی...دنبال هر فرصتی می گردی واسه خودت لباس پرنسی درست کنی تاج پرنسسی سرت بگذاری.
مثل عکس بالا که کارتون وزنه آشپزخونه بابابزرگ اینهارو برداشتی،سرت گذاشتی و میگی این تاج پرنسسیه..
آخرین ابداعات تو و جوشش سلیقه شوما در اینه که یه شمد و یه کلاه بردی توی حیاط و با اینها لباس و تاج برای تاب..بله تاب....بله بله..هیمنی که سوار میشن هول میدی....درست کردی
درد و بلات تو جونم.که....
کلمه ای نیست که تو بگی و قند نباشه
کاری نیست که تو بکنی ذوق و سلیقه نباشه
رفتاری نیست که تو بکنی و نمک نریزه ازش....
لحظه ای نیست که تو باشی و زیبایی جاودان نشه...
عاشقتم دلربا..دیوونتم همیشه بهارم