جانانجانان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

بر آستان جانان

جشن تولد جانان-پذیرایی

دختر گلم واسه پذیرایی از مهمانهای جشن تولدت هم یک جدول زمان بندی درست کردم: 1.شربت (آناناس و آلبالو) 2.گندم و شادونه 3.چایی با پشمک 4.برنجک 5.میوه 6.کیک با نسکافه           ...
22 خرداد 1391

نازنینا من به ناز تو جوانی می دهم

  نازنینم ناز تو نازکترین برگ گلم  می برد عطر نفس هایت صمیمانه دلم  ناز چشمان سیاهت دلنواز و مرهمم  سرزمین قلب من تنها پذیرای گلم  یاد تو هر دم تمنای دلم  مهربانم، ای همه خاک درت تاج سرم   امید جانم ،جان جانم ،عزیز جانم،جانانم   دورت بگردم مادر،فدات بشم،پیش مرگت بشم..چقدر خوبه که تو هستی..چقدر از موقعی که پا به دنیای ما گذاشتی زندگی شیرین تر از قبل شده...چقدر خورشید گرم تر می تابه و آسمون صاف و آبی تره..چقدر ما عاشق تو هستیم    الان که دارم این متنو را می نویسم تو عزیز دل 14 ماه و 6 روزت هست و کنار بابایی خوابیدی....الهی درد و بلات توی جون من بخوره ...
20 خرداد 1391

ستاره پر پر می کنی..ای نازنین گریه نکن

          وقتی تو گریه میکنی شک میکنم به بودنم پر میشم از خالی شدن گم میشه چیزی ازتنم اسیر بی وزنی میشم رها شده تو یک قفس کلافه میشم از خودم خسته میشم از همه کس   جان جانم،جانانم الان که دارم این پست را ارسال می کنم هفته اول هشت ماهگی تو برگ گلم هست و همین الان زیرپای من هستی..روی زانوهات بلند شدی تا کاغذ زیر صندلی را بگیری.... اینقدر شیطون شدی که نگو...عزیز بودی و هستی عزیزتر هم شدی...همش باید بگردم وپیدات کنم از لابه لای مبل ها بکشمت بیرون..چندتا عکس هم بابایی از این شیطونیهات گرفته که بعدا می ذارم واست هی حرف می زنی...اون ...
15 آذر 1390

جانان و دوستان1

    تو آن ستاره ی درخشان در سینه ی عاشق منی ، میدانی تو آن زورق غریب اندیشه ی ذهن عاشق منی،  میدانی می گریزم از افسون دبده ی پر مهرت، ای جانان من می شتابم به سوی ان قلب خفته ومهربانت، ای جانان من... غزاله من،رعنا من،جانان من عزیزم این عکس وقتی هفته دوم 6 ماهگی بودی گرفتیم..منزل دایی مامانی....اون یکی دخمل خانمی هم که تو عکس هست..مریم خانم هستند..دختر دایی مامانی.. این گل خانوم هم اول دی 1386 به دنیا اومده..و یک شیرین زبونی هست که نگو ...
3 آذر 1390

در اومد از حموم گل

  بر آستان جان چون سر توان نهادن گلبانگ سربلندی بر اسمان توان زد   جانانم،خورشیدم دختر خوشگلم،تو اولین بار ،بیست و پنج فروردین هزار و سیصد و نود،خونه بابا بزرگ،توی اتاق من و خاله مهتاب رفتی حموم. زن عموی مامانی زحمت کشید شما را همونجا توی یک وان کوچولو سفید حمام کرد..اینم عکسش..   خوشگلم خودت که گل بودی رفتی حموم گلاب شدی........   ...
19 مرداد 1390