پیاده روی عاشقانه در عصری بهاری..

حرفهای دلبرانه،خنده های عاشقانه

مست مستم از نگاهت،آن نگاه دلبرانه

بوسه بر لبهای شیرین،بوسه های عاشقانه

دست در ست می رویم  به سوی خانه

نقل و نباتم،شکرپنیرم جانانم

درد و بلات تو جونم فدات بشم مادر که روز به روز خانوم تر می شی.

چندوقت قبل 28 خرداد اصفهان بودیم و من و تو دو روز را با هم،فقط من و تو،گذروندیم.

روز اول رفتیم چهارباغ می خواستم واست عروسک شرک یا اسمورف بگیرم که خودت اختاپوس را انتخاب کردی...

بعدش دوتایی دست تو دست رفتیم طرف آمادگاه..در عصر خنک یک روز بهاری،در چهارباغ با اون صفای همیشگی من و تو با هم بودیم...در کنار هم راه می رفتیم و حرف می زدیم...دست نرم و تپلت توی دستم بود و عجیب احساس امنیت بهم می داد.

هر باری که نگاهت می کردم کنارم راه می آیی..خانوم..دلم می لرزید واست....پقدر دوباره و دوباره عاشق شدن لذت بخشه؟؟!!

بعدش رسیدیم پاساز چهارباغ..اونجا سوار این ماشینهای اسباب بازی شدی که با سکه کار می کنند..اون ورترش اسباب بازی فروشی بود...یک تفنگ خریدی...این تفنگه باتری نداشت ..تا آقای فروشنده باتری را گذاشت وتفنگ را گرفت طرفت...تو هم نقش بازی کردی و انگاری تیر خوردی..کلی همه ذوقتو کردند

بعد از پاساژچهارباغ رفتیم روبروی هتل عباسی کتاب خریدیم..تو هم یه برچسب واسه خودت برداشتی...

..دوباره پیاده برگشتیم و رفتیم خانه کنتاکی..با هم شام خوردیم..و برگشتیم خونه

کلی پیاده روی کردیم..تو گلم اینقدر خانوم بودی..اصلا و ابدا اذیتم نکردی و بهونه نگرفتی...از وقتی هم که تفنگتو گرفتی تا رسیدیم خونه هرکی سر راهت بود  را کشتی

فردا صبحش هم دوباره دوتایی با هم رفتیم میدا نقش جهان اول کالسکه سواری کدریم..رفتیم بازار قیصریه خرید کردیم تو یک دستبند خوشگل پسندیدی واسه اون دستهای تپل و سفیدت...

به قول خودت خوردنی هم خوردیم و برگشتیم خونه..اون روز هوا خیلی گرم بودو راه زیاد و دور..اما بازم ماه بودی گل بودی خانوم بودی نفسم..اصلا و ابدا اذیتم نکردی..پابه پام راه اومدی..

دورت بگردم بت چینم...خانوممم پیش مرگت بشم عاشقتم..عاشقتم