دیالوگهای به یاد ماندنی 8
داخلی،روز
جانان خانم بعد از تموم شدن کارتون شاهزاده و قورباغه اومده پیش من و میگه:
"مامان ببین تیانا و شاهزاده نوین با هم ازدواج کردن."
مامان:"بله عزیزم"
جانان:"شرک و فیونا هم با هم ازدواج کردن"
مامان:"آره عشقم..من و بابایی هم با هم ازدواج کردیم"
جانان(در حالی که متفکرانه سرتکون می ده):"من و بن تن هم با هم ازدواج می کنیم..مامان"
******************
خیابان،روز
چهارنفری سوار ماشین بودیم؛بی احتیاطی راننده ماشین روبرویی بابا جلال را عصبانی کرد.
واکنش جانان به این صحنه:
"بابا جلال قاطی نکن رسیدیم"
********************
نزدیکی های پل خواجو،روز
داریم به سی و سه پل نزدیک میشیم...خانم خانمها این پلو با پل خواجو استباه گرفته و میگه:
"مامان داریم به پل خاتون می رسیم"
***********************
عید،منزل مادربزرگ
عموی جانان داره با هیجان چیزی را تعریف می کنه و تن صداش بالا رفته؛جانان با عجله می دوه طرفشو می گه:
" عمو کمال عمو کمال حرص نخور..حرص نخور گگه"
************************
حیاط منزل،صلاة ظهر
بابایی و دخترها تو حیاط هستند و بابایی داره کباب درست می کنه.آبان روی تاب نشسته و نق می زنه تا بابای تابش بده و بابا هم دستش بند کبابهاست.
بابایی:"جانان بابا میشه خواهرتو هول بدی؟"
جانان:"نه نمی تونم..نمیشه"
بابایی:"چرا آخه؟"
جانان:"آخه من خستم...."
بابایی خودش آبانو هول می ده؛بعد از چند دقیقه این مکالمه دوباره تکرار میشه و این بار جانان ،مامانشو صدا می زنه و وقتی مامان میاد دم در میگه:
"مامان این بابایی ،بابای حرف گوش کنی نیست..هی به من میگه آبان را هول بدم"
مامان مقادیر نامتابهی قربون صدقه و سینه کوفتن نثار جانان می کنه و میره..
بعد از چند دقیقه بابا جلال دوباره درخواست مشابهی داره (دو سه تا از سیخ کبابها ریخته و بابای حسابی کلافه شده و دست تنهاست)
جانان:"بابا(با صدای بلند) الان دوباره مامانو صدا می زنم ها!!!"
(نیست که مامان هم غیر از خنده و غش و ضعف واسه دلبرک کار دیگه ای هم می کنه)
*****************************
عصر،منزل
بیست دقیقه ای هست ک جانان دراز کشیده و بناست بخوابه...اما هی وول می خوره
مامان:"جانان خانوم بخواب دیگه"
جانان:"مامان آخه شیطونیم نمی ذاره بخوابم"