جانانجانان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

بر آستان جانان

دیالوگهای به یاد ماندنی (6)

  چشم مامان به علت بی خوابی شدیدا قرمز شده. جانان : "وایییییییی مامان چشمتو نقا (نگا) ترکیده..الهی بمیرم..عیب نداره خوب میشه." (حالا می ذارید بمیرم واسش یا نه..می ذارید دورش بگردم یا نه..می ذارید بخورمش،یه لقمه چپش کنم؟؟!! ) ******** من و بابا جلال و آبان توی اتاق خواب هستیم.جانان که توی هال خوابیده بود از صدای ما بیدار شده و وارد اتاق می شود.. جانان در بدو ورود به اتاق :"عشقش اومده..عسلش اومده"     مکان: داخل هال نزدیک تلویزیون..مامان  جانان کنار هم نشستن..جانان بستنی می خوره و کارتون می بینه مامان هم داره ماست و خیار می خوره...مامان بلند می شود ...
26 خرداد 1393

آرزو می کنم....

        "برایت رویاهایی آرزو میکنم تمام نشدنی و آرزوهایی پرشور که از میانشان چندتایی برآورده شود. برایت آرزو میکنم که دوست داشته باشی آنچه را که باید دوست بداری و فراموش کنی آنچه را که باید فراموش کنی.   برایت شوق آرزو میکنم. آرامش آرزو میکنم. برایت آرزو میکنم که با آواز پرندگان بیدار شوی و با خنده ی کودکان. برایت آرزو میکنم دوام بیاوری در رکود، بی تفاوتی و ناپاکی روزگار. بخصوص برایت آرزو میکنم که خودت باشی...!" ژاک برل         ...
2 خرداد 1393

زیباترین ماه جهان

        ابرو چنین،گیسو چنان،صورت چو ماه آسمان   از گوش تا گوشش نگر،صحن و سرای عاشقان   از هر مژه تیری زده،او دم ز مستوری زده   صورت نگر چون آیینه،برده دل دلدادگان   ماه آمده از آسمان،صورت گرفته سوی او   شاید شنیده،هست او،زیباترین ماه جهان     ...
12 ارديبهشت 1393

دیالوگهای به یادماندنی(5)

    شب/داخلی آشپزخانه،بابا جلال لیوان آب را پر کرده به جانان خانم که تشنه است.اما آب لیوان کلر داره و پدر و دختر منتظر هستند تا کلرش از بین بره بابا جلال لیوان آب به دست :"جانان خانوم بابا بذار سفیدی های آب بره بعد بهت می دم." جانان : "اااااا بابا جلال این آبشه قوقه(دوغه)"   **************** روز/داخلی مامان و جانان خانم توی هال نشستند و جانان خانم داره کارتون می بینه و در عین با حال با انگشتهای پاش بازی می کنه. مامان: "جانانم دست به پاهات نمال،کار بدیه.." جانان کماکان ادامه می ده مامان: "خانومم این کارو نکن کار بدیه،دست نزن به پاهات کثیفه" جانان : " اااااااا مامان پا...
4 ارديبهشت 1393