دیالوگهای به یادماندنی(5)
شب/داخلی
آشپزخانه،بابا جلال لیوان آب را پر کرده به جانان خانم که تشنه است.اما آب لیوان کلر داره و پدر و دختر منتظر هستند تا کلرش از بین بره
بابا جلال لیوان آب به دست :"جانان خانوم بابا بذار سفیدی های آب بره بعد بهت می دم."
جانان :"اااااا بابا جلال این آبشه قوقه(دوغه)"
****************
روز/داخلی
مامان و جانان خانم توی هال نشستند و جانان خانم داره کارتون می بینه و در عین با حال با انگشتهای پاش بازی می کنه.
مامان:"جانانم دست به پاهات نمال،کار بدیه.."
جانان کماکان ادامه می ده
مامان:"خانومم این کارو نکن کار بدیه،دست نزن به پاهات کثیفه"
جانان :" اااااااا مامان پاهامو بشور کثیفه"
مامان، در حالی که حسابی ضایع شده :"حالا می شورم تو فعلا دست نزن"
جانان دستشو گذاشته روی ساق پاهاش :"ایندا بذارم؟"
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی