شاه خوبان
آنچه من در عشق جانان
کمترین چیزها جان یافتم
چون به پیدایی بدیدم روی دوست
صد هزاران راز پنهان یافتم
باقلوا خانوم،زولبیا خانوم،جانان خانوم
مگه تو عمر من نیستی؟ مگه نو جیگر من نیستی؟ مگه تو همه کس من نیستی؟ مگه تو شیطون خانوم و زرنگ خانوم من نیستی؟
وقتی می ریم خونه بابابزرگ،خاله و بابابزرگ را اسیر می کنی!!!!!!!!!!!
همش دنبال بابابزرگ راه می افتی شلوارشو میگیری و هی هی باباب می کنی..از بابابزرگ می خواهی بغلت کنه ببرت سر آیفون یا یخچال...یا میری سر وسیله های روی میزش...
وقتی بابابزرگ میره بیرون گریه میکنی...بلا طلا
شبها که بابابزرگ نمی تونه زودتر از تو بخوابه...آخه هی میری می افتی روش و هی میگی بابا بابا....
بعدش هم که کنار ایشون می خوابی.........
اما از خاله بگم که چیکار می کنی باهاش..همه چیزهای خاله مهتاب را می دونی کجاست...می ایستی دم اتاقش ، با دستهای کپلت اشاره می کنی که خاله بیاد و با هم برید اونجا...
بعد شروع می کنی دیگه زمزم خانوم:
1.اول سر لوازم آرایش می ری..لاکهاشو بر یم داری و باهاشون تلفن بازی می کنی...بعد پنکیک بر می داری به تقلید از خاله می زنی به صورتت..اما مابقی چیزها چون خطرناک هستند از جلو دستت بر می
داریم
2.بعد می ریم سراغ سوهان ناخون..اول می کشی به دست خودت بعد یکی یکی به دستهای ما...
3.بعدش از خاله می خواهی در کمد زیور آلاتشو باز کنه..سبدهاشو بر می داری می آیی توی هال....
النگوهاشو دستت می کنی..اما چون خیلی بزرگ هستند واست دستت را می گیری بالا تا اینها نیفتند...
4.تا موسیقی می ذاریم می ری طرف خاله..تا خاله بغلت کنه و دور هال بده و بچرخه و تو را برقصونه
آخ آخ فدات بشم که وجود تو،بودن تو،شیرین کاری های تو باعث شده غم نبودن مامان بزرگ فخری کمتر کمتر به چشم بیاد.....
همه ما عاشقتیم