جانانجانان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

بر آستان جانان

شاه خوبان

1391/6/31 16:01
نویسنده : مامان مژگان
181 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

آنچه من در عشق جانان

کمترین چیزها جان یافتم

چون به پیدایی بدیدم روی دوست

صد هزاران راز پنهان یافتم

باقلوا خانوم،زولبیا خانوم،جانان خانوم

مگه تو عمر من نیستی؟ مگه نو جیگر من نیستی؟ مگه تو همه کس من نیستی؟ مگه تو شیطون خانوم و زرنگ خانوم من نیستی؟

وقتی می ریم خونه بابابزرگ،خاله و بابابزرگ را اسیر می کنی!!!!!!!!!!!

همش دنبال بابابزرگ راه می افتی شلوارشو میگیری و هی هی باباب می کنی..از بابابزرگ می خواهی بغلت کنه ببرت سر آیفون یا یخچال...یا میری سر وسیله های روی میزش...

وقتی بابابزرگ میره بیرون گریه میکنی...بلا طلا

شبها که بابابزرگ نمی تونه زودتر از تو بخوابه...آخه هی میری می افتی روش و هی میگی بابا بابا....

بعدش هم که کنار ایشون می خوابی.........

 

اما از خاله بگم که چیکار می کنی باهاش..همه چیزهای خاله مهتاب را می دونی کجاست...می ایستی دم اتاقش ، با دستهای کپلت اشاره می کنی که خاله بیاد و با هم برید اونجا...

بعد شروع می کنی دیگه زمزم خانوم:

1.اول سر لوازم آرایش می ری..لاکهاشو بر یم داری و باهاشون تلفن بازی می کنی...بعد پنکیک بر می داری به تقلید از خاله می زنی به صورتت..اما مابقی چیزها چون خطرناک هستند از جلو دستت بر می

داریم

2.بعد می ریم سراغ سوهان ناخون..اول می کشی به دست خودت بعد یکی یکی به دستهای ما...

3.بعدش از خاله می خواهی در کمد زیور آلاتشو باز کنه..سبدهاشو بر می داری می آیی توی هال....

النگوهاشو دستت می کنی..اما چون خیلی بزرگ هستند واست دستت را می گیری بالا تا اینها نیفتند...

4.تا موسیقی می ذاریم می ری طرف خاله..تا خاله بغلت کنه و دور هال بده و بچرخه و تو را برقصونه

 

آخ آخ فدات بشم که وجود تو،بودن تو،شیرین کاری های تو باعث شده غم نبودن مامان بزرگ فخری کمتر کمتر به چشم بیاد.....

همه ما عاشقتیم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان اریا و پریا
31 شهریور 91 8:35
سلام دختر نازی دارید یه بوس از لپش بکنید


سلامممنون
من از راه دور دسته گل های شما را می بوسم
khale
31 شهریور 91 10:56
salam eshgham.janan ghadre in mamane khubo ba ehsaseto bedun ke inghadr havato dare va be in zibaei vasat minevise.booos