جانانجانان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

بر آستان جانان

نازنینا من به ناز تو جوانی می دهم

1391/3/20 19:13
نویسنده : مامان مژگان
293 بازدید
اشتراک گذاری

 

نازنینم ناز تو نازکترین برگ گلم
 می برد عطر نفس هایت صمیمانه دلم

 ناز چشمان سیاهت دلنواز و مرهمم
 سرزمین قلب من تنها پذیرای گلم

 یاد تو هر دم تمنای دلم
 مهربانم، ای همه خاک درت تاج سرم

 

امید جانم ،جان جانم ،عزیز جانم،جانانم

 

دورت بگردم مادر،فدات بشم،پیش مرگت بشم..چقدر خوبه که تو هستی..چقدر از موقعی که پا به دنیای ما گذاشتی زندگی شیرین تر از قبل شده...چقدر خورشید گرم تر می تابه و آسمون صاف و آبی تره..چقدر ما عاشق تو هستیم

  

الان که دارم این متنو را می نویسم تو عزیز دل 14 ماه و 6 روزت هست و کنار بابایی خوابیدی....الهی درد و بلات توی جون من بخوره و تو همیشه سالم باشی...

اینقدر هر روز از روز قبل شیرین تر و خواستنی تر می شی که حد و اندازه نداره گل و گلاب.

الان دیگه کاملا راه می ری..با اون پاهای توپولی و کوچولوت..از وقتی از خواب پا میشی راه می افتی به انجام وظیفه هر روزه...

می ری تو آشپزخونه سر کابینتهایی که مجاز هستی (اونهایی که مجاز نیستی را با کش بستیم درشو)..مخصوصا سر کابینت سبدها..با صبر و حوصله می شینی و جاتو روبروی کابینت درست می کنی..پاهای خوشگلت را هم می اندازی روی هم و در کمال دقت سبدها را می کشی بیرون....

بعد می ری سراغ کشوی وسطی و با با همون علاقه و دقت  ملاقه و کفگیرو  این چیزها را می کشی بیرون...

بعد می ری سر ماشین لباسشویی و سرتو می کنی توی درش..کیف می کنی

(قربون کیف کردنت بشم من)

یک مقدار هم روبروی ایینه گاز خودتو می بینی ذوق می کنی..دکمه فندک گاز را فشار می دی و می آیی بیرون....

بعد تاتی تاتی و خرامان می آیی توی اتاق ما...می ری روی تخت و همه کتابهایی که توی کتابخونه مرتب شده را به هم می ریزی و چند صفحه و جلد کتاب پاره می کنی......

همچنان در همان اتاق می ری سر کشوها و مدارک مارو می آری بیرون و پخش می کنی.....

بعد دوباره بر می گری روی تخت  و کشو میز رایانه را باز می کنی و وسایل داخلشو می ریزی بیرون..احیانا یک سری هم به کیف دی وی دی ها می زنی...اما چون فعلا نمی تونی درشون را باز کنی..از این کارت چیزی عایدت نمیشه.

 

بعد از توی کشو لباسهات یک چیزی می کشی بیرون و با خودت می اری توی هال

تو اتاق خودت هم که خیلی کم می ری.....حالا که نیمی از وظایفتو انجام دادی کمی گرسنه هستی که یا شیر می خوری یا نون پنیر.......چیز دیگه ای صبحانه دوست نداری بخوری...

 

 

بعدش می ری سراغ ریسیور و دی وی دی پلیر...کمی اونها را خاموش و روشن می کنی...و حالا دیگه خوابت گرفته..خود خودت که خیلی باهوش هستی..می ری پتو و بالشت که روی مبل بخصوصی می ذارم واست بر می داری و اه اهن کنان میاری..سرتو می ذاری روی بالش و با پاهات پتو را می کشی روی سرت و لالا می کنی........قربونت برم..دردت تو جونم ..دردت تو چشام

 

اینقدر خواستنی هست کارهات ..و حسابی هم ددری شدی و همش می خواهی بری بیرون.. و تا یکی از ماها یا افرادی که کنارت هستند می رند بیرون شروع می کنی به گریه کردن..فدای اون اشکهات بشم که هر کودوم در و مروارید هست.

الان دیگه 7 دندون داری موش موشکم و هیچی نشده از مسواک گریزونی باید با کلی مکر و حیله دندونهاتو تمیز کنم........

 

باز هم می گم..صدبار می گم..هزار بار می گم..دیوونتم..عاشقتم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

khale jonn
20 خرداد 91 20:45
salam dokhmale khale.mamanet az kife man ghafel shod ke man akhar nafahmidam to az jone kifhaye man chi mikhay.shokhi mikonam asheghetammmmm ye donya
faranak
21 خرداد 91 11:42
;olan khordani hasti janan junam kheili zud zud delam tanget mishe