جانانجانان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

بر آستان جانان

دلم می خواد که روزی صدهزاربار،بهت بگم دوست دارم عزیزم

1392/4/22 15:57
نویسنده : مامان مژگان
140 بازدید
اشتراک گذاری

 

دلم ميخواد كه روزي صدهزار بار بهت بگم دوست دارم عزيزم
دلم ميخواد كه عمر و زندگيمو به پاي عشق خوب تو بريزم

قندو عسلم جانانم

الان که دارم می نویسم تو روی تخت ما خوابیدی،کنار من.می خواستم بلند شم یک دفعه چشماتو باز کردی و گفتی "نلو مامانش،بخواب"..منم خوابیدم تا تو کامل به خواب ناز رفتی.

وای نفسم،وای عشقم،وای زندگیم....چقدر عاشقتم..تو چقدر هر ثانیه شیرین تر از قبل می شی..الان 2 سال و سه ماه سن داری و بازم می گم بی نهایت زیبا و دلربا..الان تقریبا کام حرف می زنی و هریک کلمه ای که می گی..بابایی و من می میریم و زنده میشیم واست

قربونه اون حرف زندت بشم که یاد گرفته خودتو تو بغل بابایی جا بدی(حالا بابات هرکاری می کنه بماند تو باید بری تو بغلش) و با شیرین زبونی و عشوه(مماختو کر کردی و می خندی) می گی:"بابا سلال دوست ندالم."

تا بابات می گه چرا تو غش غش می خندی...

 

یادگرفتی همش دنبال بابات راه می افتی می گی :"بابا سلال بیا باسی خونیم(بازی کونیم)"

وقتی هم بابات می اد باهات بازی کنه و بخورتت پاتو می بری بالا و جای زخمتو به بابات نشون بدی مثلا می خواهی مانع بابات بشی تا بخورتت..بعد هم با عشوه و مظلوم نمایی می گی:"مامانی،مغاسه افتادم..اوخ شد"

یا وقتی بابات میاد باهات فوتبال بازی کنه وقتی نمی توینی توپو ازش بگیری روتو می کنه به من با قهر و ناز می گی:"مامانش..مامانیی نیمیده،مامانش نمیذاره"

یک موقعی که دوست داری بابات اسبت بشه داد میزنی:"بابا سلال کلت.."بعدم دستاتو میکنی تو موهاشو با موهای بابایی سرشو می کشی  پایین تا بابا خم بشه و تو سوارش بشی....

 

وقتی بناست تو و بابای تنهایی برید بیرون اینقدر نارحت می شم من نمی اییم هی بهم می گی با ناز و ناراحتی:"مامان بیا بینون..مامان تو هم بیا" وقتی هم که بر می گردید از تو پله ها داد می زنی مامانشششششششششششش

 

وقتیهم که بناست سه تایی بریم اینقدر کنار من می ایستی تا من آماده بشم می ترسی یهویی تو بابی برید و من نیام...الهی بمیرم واسه این همه هوش و ناز

الهی پیش مرگت بشم

الهی دردت توی چشمام بخوره

 

نزدیک سیتی سنتر که می رسیم می گی:"محدٍثه،فاطمه،عمه،عمو(یعی با اینها ماه پیش رفته بودید سیتی سنتر)"

یا تابلو تبلیغ ماشین لباسشویی بهی را که یم بینی می گی:"لباس شویی می میه(labas shooee)

تازگی ها هم که آرم سامسون و ال جی را می شناسی و جایی نیست که این دوتا آرم باشند و تو نبینی و اسمهاشونو نگی

وقتی می ریم خونه بابازرگ..می ری تو آشپزخونه،چهارپایه را اشاره میکنی و بابابزرگ را صدا می کنی تا واست بذاره جلوی سینک ظرفشویی بعد هم کلی دستورات مختلف به بابابزرگ می دی وب عد هم شروع  می کنی به بابابزرگ آب پاشیدن و وقتی اونم سر و صدا می کنه تو غش غش می خندی

 

وقتی اونجا هستیم..می ری تو اتاق به خاله میگی لخت شو و هی واسه من لباس عوض کن(لازم به ذکر که خالت هم از خداشه)

چندوقت پیش خاله یک لباسی تنش کرد و کفشهاشم پوشید و یک کیف گذاشت زیر بغلش و اومد تامن لباسشو ببینم

فردای اون روز من و تو با هم توی اتاق بودیم..دیدم تو هم لباستو عوض کردی،کفشهای پاشنه بلندت را پوشیدی و یک کیف گذاشتی زیر بغلت و شروع کردی جلوی من پز دادن و خودتو گرفتن

 

بمیرم واسه این همه عشوه،بگردم دور این همه باهوشیت و خوشگلی عاشقتم عاشقتم عاشقتم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)